۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

حسام امشب هم خوابم نمی برد

هفته ایست که دل نگرانم مثل همیشه، امّا چیز دیگری است این هفته. عجیب است این نگرانی و بی خبری که کلافه ام می کند حسابی که امروز خبر را می بینم، فشارها بر کمیته گزارشگران حقوق بشر ادامه دارد/ احضار 4 عضو کمیته به وزارت اطلاعات . که افکارم می شود واقعّیت، که می دانستم می شود. که نمی شود جز این، امّا نمی خواستم بشود، آن هم برای تو حسام. در این حال و هوا و نگرانیم که نمی فهمم چه موقع می بینمت، همان لبخند تلخ می گوید همه چیز را، مثل همیشه و وقتی نیست برای با هم بودن، مثل همیشه، این زمان لعنتی. انتظارش را داشتم شاید بیشتر از دیگران، امّا دوست نداشتم باور کنم و حالا حرف های فروغ است که آوار می شود بر سرم "این ابتدای ویرانی است". نمی فهمم چرا اینگونه شدم؟ مگر نه این بود که از ابتدا مالیدیم پی همه چیز را بر تنمان، شاید از همان روز تولّد! پس چرا تاب ندارم اینقدر؟ مگر ایمان نیاورده بودیم به آغاز فصل سرد و زمستانی که آمده است سال ها؟
می چرخد این ذهن خسته، امّا نمی دانم چرا از این همه خاطره و سال ها فقط خاطره آن شب جا خوش کرده گوشه این ذهن. همان شب که بیدار ماندی در اتاقت و من هر چه خواستم بخوابم کابوس بود که می پراند رنگ چهره ام را و ناسزا گفتم که "چرا صبح نمی شود؟" و فهمیدم که باید بیدار ماند مثل تو حسام. یادت که هست؟ حرف هایمان شب را سپید کرد، که گفتم "فقط باید با خودت می گفتم"
حسام امشب هم خوابم نمی برد، خوابم نمی برد، امّا نمی خواهم روشن شود هوا، که فردا بیاید.
ما که مالیدیم پی همه چیز را بر تنمان، من که می دانم کسی نیست حریفت مثل همیشه، من که می دانم فردا هم مال تو است مثل همیشه، که می دانم مرد هستی و می مانی، که نمی دانند حسام ها داریم اینجا مثل سعید ها و شیوا ها. که صبح می شود با حرف هایمان، پس چرا چرا تاب ندارم اینقدر؟ چون برایم کس دیگری هستی حسام، که حاضرم خشک شود جوهر این قلم امّا تو اینجا بمانی، آزاد، که بنویسی که روشن شود ذهن مردم در خواب، که حسام امشب خوابم نمی برد.


پی نوشت : لوگو این وبلاگ را حسام ساخته و قول داد که بهترش را بسازد، وبلاگ نویس ها می دانند چه منتی دارد این کار بر گردن آدم.


12 دی  1388


۵ نظر:

  1. رفیق در یادم هستی و می مانی! هر کجا که باشی

    پاسخحذف
  2. :(( چقدر غمناک می نویسی

    پاسخحذف
  3. خوب واقعاً غمناک هم هست، وقتی بدونی دوستت رو دارن به دلایل واهی بازخواست میکنن، که چرا به مسئولیتش عمل میکنه، چرا مثل خیلی های دیگه که حرفی نمیتونن بزنن ساکت نمیشینه، چرا نمی ذاره یه عده هر کاری میخوان بکنن و چرا فقط نگاه نمیکنه به قانون شکنی های یه عده!!!
    حسام، هر جا که هست توی قلب ماست، توی یاد ماست، و دعاهای ما تا آخر راه باهاشه.
    شاید من نتونم جای اون باشم، ولی میتونم دعا کنم که هر جا هست خوب و سلامت باشه...
    دیشب وقتی خبر رو خوندم که احضار شده، دوست داشتم باهاش تماس بگیرم، اما نگران بودم شاید این هم یه دردسری بشه براش و دست آویز، به هر دلیلی...
    اگه باهاش تماسی داشتی یا خبری شد بنویس پویان جان،

    ریمو

    پاسخحذف

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.