۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

خشونت نسبت به کودکان در خانواده - قسمت اول


مقدمه

خشونت نسبت به کودکان موضوعی نوپا در علم جامعه شناسی نیست امّا درحدود نیم قرنی که به صورت جدی به این امر پرداخته شده، پیشرفت های زیادی در این زمینه دیده شده است. می توان گفت "تاثیر مهم بررسی های خشونت، تغییرنگرش جامعه نسبت به پدیده خشونت در خانواده بوده است." (اعزازی، 202: 1376) تحقیقات شفر نشان دهنده این واقعیت است (Schaeffer, 1989:227) اگر در سال 1976، تنها 10% از آمریکایی ها  این پدیده را در جامعه  خود مهم تلقی می کردند، در سال 1983، 90% آن ها به نگرش فوق رسیده بودند. 
در این مقاله سعی شده علاوه بر نشان دادن تاثیرات و مضرات خشونت نسبت به کودکان در خانواده و شناسایی علل آن، به بررسی تاثیر نهادهای اجتماعی و دولتی بر این مساله پرداخته شود و این سوال پاسخ داده شود که "تاثیر نهادهای اجتماعی و دولتی بر خشونت نسبت به کودکان چگونه است؟ تاثیر هرچه بیشتر این نهادها درکاهش خشونت نسبت به کودکان در خانواده به چه شکل می تواند باشد؟"


خشونت در خانواده

در گذشته "گمان می رفت که خانواده، به سبب وجود روابط صمیمی، محبت آمیز و عواطف، بهترین مکان برای زندگی بزرگسالان و بهترین مکان برای رشد و شکوفایی عاطفی و جسمانی  کودکان و نوجوانان است. اما در سال 1962، هنری کمپ (Henry Kempe) در مقاله ای با عنوان "سندروم کودک کتک خورده" (Battered Child Syndro) کودکان تحت بدرفتاری را توصیف کرد. این مقاله سرآغاز سلسله بررسی های خشونت در خانواده شد، اما چند سال طول کشید تا این تحقیقات به شکل منظمی تدوین شوند. در اواخر دهه 60 و 70 میلادی، محققان نگاه خود را متوجه روابط واقعی درون خانواده، با تاکید بر چگونگی اعمال خشونت خانوادگی کردند." (اعزازی، 202: 1376)
 
در ابتدا می شود تعریفی ساده برای خشونت در خانواده یافت. "هنوز خشونت در خانواده تعریف مشخصی ندارد، مشخص شده است که ضرب و جرح جزء خشونت است. امّا در بسیاری از کشورها تنبیه هایی مانند پشت دست زدن، پس گردنی یا به پشت بچه زدن را جزیی از روش تربیتی می دانند، نه خشونت." (Godenzi, 1994: 33-40)  با وجود اینکه این تعریف، تعریفی کلی ارائه می دهد امّا از مسئله تنبیه های بی ضرر یا روانی غافل می ماند. "خشونت فیزیکی تنها یک نوع از خشونت‌ها علیه کودکان است که اگرچه رواج بسیاری دارد؛ اما نباید انواع خشونت‌های کلامی و روحی را نیز نادیده گرفت. تحقیرکردن، سرکوفت زدن، مقایسه نادرست با همسالان، ناسزا گفتن و ... اگر تداوم داشته باشد، می‌تواند جزو انواع کودک آزاری شمرده شود." (هم وطن سلام، 1384)
 "تحقیقات نشان داده است، تنبیه های بی ضرر که به بچه آسیب چندانی وارد نمی کند، به تدریج هم تبدیل به رفتارهایی خشونت آمیز شدید می شود و هم خشن تر می شود."  (Gegen Gewalt an Kindern, 1994: 1-2) در اصل      می توان خشونت در خانواده مخصوصا نسبت به کودکان را طبقه بندی کرد و آن را به دو دسته خشونت فیزیکی و خشونت روانی تقسیم کرد. "هنگام مطالعه خشونت نسبت به کودکان باید بین خشونت فیزیکی (تنبیه بدنی) و خشونت روانی تفاوت قائل شد. تنبیه بدنی شامل رفتارهایی چون کتک، ضربه زدن با اشیاء، پرت کردن کودک است." و "تهدیدهایی متداول مانند دوست نداشتن کودک، مورد پسند نبودن، دشنام دادن، خجالت زده کردن، تمسخر و استهزاء کودک در جمع، ممنوعیت برقراری ارتباط با دیگران ( به خصوص در مورد والدینی که طلاق گرفته اند) بی توجهی به نیازهای جسمانی، اجتماعی و روانی کودک که معمولا با عنوان بی توجهی مطرح می شود، همه خشونت روانی است که بر کودک اعمال می گردد." (اعزازی، 202: 1376)

تاثیرات خشونت 

با چنین تعریفی از خشونت، حال به جستجوی هرچه بیشتر تاثیرات مخرب این پدیده بر روی کودکان می پردازیم. تاثیرات خشونت را همان گونه که ذکر شد به دو دسته روانی و فیزیکی می توان تقسیم کرد. تاثیرات فیزیکی به صورت "خونریزی های سطحی، خراشهای روی پوست، خونریزی داخلی و ضربه مغزی، شکستگی استخوان و دنده ها دیده می شود." (اعزازی، 206: 1376) که ممکن است آثار آن تا آخر عمر در فرد قربانی باقی بماند. اما تاثیراتی که از نظر نگارنده مهمتر و سنگین تر جلوه می کند تاثیرات روانی بر قربانی است. "تاثیر بر قربانی به صورت کاهش کارایی در محیط کار، کاهش یادگیری در مدرسه، عدم توانایی در برقراری روابط اجتماعی است که در نهایت به تثبیت خشونت و دور باطل می انجامد. تاثیر خشونت خانوادگی چون موجی با شعاع وسیع در جامعه پخش می شود و به یکایک افراد جامعه می رسد. امروزه در کشورهای صنعتی، آمار قتل و جنایات خانوادگی مانند کشته شدن فرزند به دست پدر و مادر، تا حدودی مشخص شده، اما به عقیده محققین آمار مجروحان جزء ناچیزی از واقعیت است و بسیاری از آن ها مطرح نمی شوند. طبق آمار سیزده درصد کودکانی که به سبب خشونت در بیمارستان بستری شده اند، جراحات سنگین و شکستگی های مهم، خونریزی داخلی و سوختگی شدید و غیره دارند. (Finkel Hor, 1988: 22-50) اما این گونه مضرات به اینجا ختم نمی شوند. 
کودکان مورد خشونت، آمادگی زیادی برای ابتلا به بیماری های روانی، اختلالات رشد به خصوص نارسایی کلامی دارند، از لحاظ سلامت بدنی بسیار ضعیف هستند، و در بزرگسالی بیشتر از افراد معمولی به انواع بیماری ها مبتلا می شوند. تعداد مراجعه آن ها به بیمارستان و پزشک بسیار بیشتر از افراد معمولی است. آمار مراکز روانی گویای این مطلب است که 39 درصد از بیماران روانی در زندگی خانوادگی قربانی بوده اند. آمار مراکز روانی نشان می دهد افرادی که مورد تجاوز جنسی قرار گرفته اند، دو برابر دیگران در خطر ابتلا به مشکلات روانی و افسردگی و هیجان زدگی هستند. میزان تمایل آن ها به استفاده از مواد مخدر دو برابر بیشتر از دیگران است، در روابط خود قادر به برقراری روابط صمیمانه با دوستان خود نیستند، اعتماد به نفس کمی دارند و در برابر مشکلات میل به خودکشی در آن ها بسیار دیده می شود. (Finkel Hor, 1988)

این امر می تواند از این حد هم فراتر برود، بدین صورت که در مراحل مختلف زندگی به علت اختلالاتی که بر اثر خشونت در فرد پدید آمده، فرد دچار اختلال های خلقی و در نتیجه اختلال های شخصیتی می گردد که همین امر می تواند به صورت کلی فردی بیمار را روانه جامعه سازد. (هالجین، ویتبورن : 1385) "علاوه بر نتايج فوري جسمي و رواني، كودكاني كه قرباني خشونت خانواده هستند، مستعد برخي مشكلات رشدي مي‌شوند. نوزاداني كه با آنها بدرفتاری می ‌شود، به احتمال زياد نسبت به مادران خود به‌ طور مضطرب دلبسته می ‌شوند، در حاليكه كودكان عادی اين چنين نيستند. از لحاظ عاطفی اين كودكان منزوی و منفعل هستند ، يا پرخاشگری و رفتارهای مخالفت‌آميز بروز می ‌دهند. " (خبرگزاري جمهوري اسلامي، 1386) در ادامه "رسیدن به سلامت روانی برای آن ها که در زندگی خود و در کودکی قربانی خشونت (مخصوصا خشونت جنسی بوده اند بسیار مشکل تر از سایرین است، آن ها هم در بزرگسالی بیشتر از افراد معمولی قربانی خشونت می شوند، هم بیشتر زمینه تبدیل شدن به عامل خشونت را دارند. بدین ترتیب خشونت در چرخه دور باطلی می افتد که از نسلی به نسل دیگر می رسد و به یک نسل محدود نخواهد ماند که هم از طریق قربانیان و هم از طریق عاملین در زندگی آتی آنان به چشم می خورد و به این ترتیب به نوعی خشونت در جامعه تثبیت می شود که در جامعه شناسی آن را خود جاودانگی ساختن می نامند." (اعزازی، 211: 1376)
مضراتی که به صورت کلی بر شمرده شدند، می توانند تاثیرات اجتماعی بسیار سنگین و غیر قابل جبرانی داشته باشند اما برای کاهش این گونه تاثیرات و افزایش تاثیر نهادهای مدنی باید دید چگونه خانواده هایی در این زمینه خشونت را نسبت به کودکان اعمال می کنند؟ تا بتوان نقش نهادهای اجتماعی و دولتی را در این زمینه بهتر بررسی کرد.

۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

روز بعد از کودتا


همیشه به روز بعد از کودتا نزدیک ترم، به روزهای بعد از کودتای 28 مرداد سال 32 نزدیک ترم، تا به خود روز کودتا. شاید به این دلیل که داستان زندگی ام به روزهای بعد از آن اتفاق (کودتا) نزدیک تر است تا خود روز اتفاق. وقتی که می آیی و از همه جا بی خبر می بینی اتفاقاتی افتاده که نباید می افتاده، کوتاهی و خیانت هایی شده که نباید می شده و من از همه جا  بی خبر و دور از آن اتفاق، فقط باید به تاریخ نگاه کنم و تبعاتش را تحمل کنم. سخت تر از همه این است که نمی توانی آن اتفاق را جبران کنی، دستت به آن اتفاق نمی رسد تا جلویش را بگیری. اتفاقی که زندگی ات را، نسلت را و ملتت را تباه کرده و خوب می دانی از این اتفاق ها در تاریخ مملکتمان کم نداریم.
همیشه در 29 مرداد عادت کرده ام به نوستالژیک شدن، انگار که همین دیروز بود که قهرمان ملیم در طهران تنها شد. در طهران بازداشت شد و در طهران آرمان هایش از دست رفت. و هنوز هم کشورت از نادانی و بی تفاوتی مردمت رنج می کشد، از قدرتنمایی اوباش و از سکوت و کم بودن بزرگان. هنوز هم کشورت بازیچه دست دیگر کشورهاست (یکی بخواند استعمار یکی بخواند استکبار، اسمش مهم نیست).
گاهی دردها از میان روزها و حوادث راهشان را به درون قلبت باز می کنند. گاهی رنج های کسانی مثل خودت از میان روز ها و صفحه های تاریخ به تو می رسند. انگار تناسخی رخ داده. به بعضی شخصیت ها چنان نزدیک می شوی که نمی توانی خودت را از آن ها تفکیک کنی. اندیشه های گذشته از همه چیز بیشتر معنی می شوند. گذشته از تمام حال و آینده ات پررنگ تر می شود. گذشته ای که می دانی دائم در حال تکرار است.
فضا همان فضاست، می دانی که چیزی عوض نشده، انگار زمان ایستاده و همیشه 29 مرداد سال 32 است. انگار همیشه وسط میدان بهارستان زیر مشت و لگد جاهلان مزدور بودی، انگار همیشه غرور ملیت را استبداد (از هر نوعی که دوست داری) زیر تیغ آفتاب مردادماه له کرده، انگار همیشه باید یک سری باشند که جیره خور خارجی ها شوند و انگار همیشه پول نفت ملی شده ات را خورده اند و هیچ وقت این ایران دموکراتیک نمی شود.
در این روز من فقط به خستگی دکتر مصدق فکر می کنم. به خستگی از مردمی که برای آن ها همه کار کرد و آن ها در مقابل برایش سکوت کردند. وقتی این روز به آخرش نزدیک می شود تنها یادم می ماند که آن قهرمان ملی همیشه مبارزه کرد و هیچ وقت سر خم نکرد. آن مرد محبوب دوران کودکیم، هیچ وقت در روزهای خستگی و ناامیدی از دفاع از حقوق کشورش و مردمش کوتاهی نکرد.

29 مردادماه 1390