۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

و نبودي

نبودي

آن گاه كه مردي گريست خون خود را

كه راهبه اي فروخت بكارت خود را

و زندگي راهي شد به فحشا،

و فحشا فروخت حسادت خود را

نبودي

نبودي و نديدي

زندگي خود را

و تمام هواي احساس خاموش خود را

و نبودي

و نديدي

رهايي وجود خود را

و ديوارهاي اسارت خود را

و انتظار سكوت خود را

و نشنيدي

نشنيدي تشعشع صداي خود را

در چشمان من

و در نواي من

و در حضور منقلب من

و ندانستي

آشفتگي خود را

و آرامش خود را

در من

و نبودي

1 آبان 1388 در همراهي آرمين