ازهمان ابتدا اعتقاد داشتم
که بی توجهی به یک انسان فاجعه است، تنها بودن یک انسان فاجعه است، گرفتن جان یک
انسان فاجعه است. ارزش انسان ها برایم از هر چیزی بیشتر بوده و رنج هایش برایم
بیشترین معنی را داشته. نمی دانم کی و کجا این اعتقاد در من به وجود آمده اما هرچه
بیشتر به انسان ها و رنج هایشان فکر می کنم این اعتقاد برایم ارزش بیشتری پیدا می
کند.
این ها را گفتم که وقتی از
حسین رونقی ملکی حرف می زنم که اعتصاب غذا کرده و یک کلیه اش از کار افتاده، به
انسان بودنش فکر کنیم. یا بهتر است بگویم به انسان بودنمان فکر کنیم. برای انسان
بودنش و برای رنج هایش ارزش قائل شویم و تنها و تنها بر انسان بودنمان حساب باز
کنیم.
خیلی ها حساب کار حسین را به
دست حکومت می دهند و خون حسین را به گردن حکومت می اندازند. حکومتی که وضعیتش مشخص
است، مگر از این حکومت می توانیم انتظار دیگری هم داشته باشیم. از ظالم تنها باید
انتظار ظلم داشت. تنها انسان است که انسان بودن را می فهمد، تنها انسان است که می
تواند یک انسان را نجات دهد و اگر انسانی بمیرد خونش به گردن دیگر انسان هاست.
طرف صحبت من با کسانی نیست که با بودن در این حکومت،
انسان بودنشان را فروخته اند، طرف صحبت من با مردم کشورم است. مردمی که باید انسان
باشند، طرف صحبت من فعالینی هستند که در برابر این جوان و رنج هایش سکوت کرده اند.
فعالینی که اگر امروز از حقوق حسین دفاع نکنند معلوم نیست می خواهند از حقوق چه
کسی دفاع کنند و اصلا قرار است از چه چیزی دفاع کنند. طرف صحبت من با کسانی است که
اگر حسین را تنها بگذارند بیشتر از یک فاجعه رخ می دهد.
حسین از هیچ طیف و گروه
سیاسی و مذهبی نیست، اهل هیچ رنگی نیست و عضو هیچ گروهی نیست. حسین نابغه است. برای
همین به حسین بی توجهی می شود، برای همین تنها مانده و برای همین است که امکان
دارد بمیرد. گناهش همین است، نابغه است.
ما به حسین بی توجهی می
کنیم، ما حسین را تنها می گذاریم و ما حسین را می کشیم. و این چیزی فراتر از یک
فاجعه است. برتولد برشت نوشته است، " آنکس که می خندد هنوز خبر فاجعه را
نشنیده است"، اما من نمی دانم کسی که خبر فاجعه را شنیده و هنوز هم می خندد
چه مرگش شده، شاید انسان بودن را فراموش کرده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.