نبودي
آن گاه كه مردي گريست خون خود را
كه راهبه اي فروخت بكارت خود را
و زندگي راهي شد به فحشا،
و فحشا فروخت حسادت خود را
نبودي
نبودي و نديدي
زندگي خود را
و تمام هواي احساس خاموش خود را
و نبودي
و نديدي
رهايي وجود خود را
و ديوارهاي اسارت خود را
و انتظار سكوت خود را
و نشنيدي
نشنيدي تشعشع صداي خود را
در چشمان من
و در نواي من
و در حضور منقلب من
و ندانستي
آشفتگي خود را
و آرامش خود را
در من
و نبودي
1 آبان 1388 در همراهي آرمين